زندگینامه حضرت جرجیس (ع)

ساخت وبلاگ
قرآن دفترچه شناخت خدا - زندگینامه حضرت جرجیس (ع)
زندگینامه حضرت جرجیس (ع)
فرمود: من از اهل رومم و در فلسطین مى ‏باشم. پس امر كرد كه آن حضرت را حبس كردند و بدن مباركش را به شانه‏هاى آهنین مجروح كردند تا گوشتهاى او ریخت و سركه بر بدنش مى‏ ریختند و پلاسهاى درشت بر آن بدن مجروح مى ‏مالیدند، پس امر كرد كه سیخ هاى آهن را سرخ كنند و بدنش را به آنها داغ كنند، چون دید كه به اینها كشته نشد امر كرد میخهاى آهن بر رانها و زانوها و كف پاهاى او كوبیدند، چون دید به اینها نیز كشته نشد امر كرد میخهاى بلند از آهن ساختند و بر سرش فرو بردند كه مغز سرش روان شد، و فرمود سرب را آب كردند و بر بدنش ریختند و ستونى از آهن در زندان بود كه كمتر از هیجده نفر آن را نقل نمى‏توانستند نمود حكم كرد كه آن را بر روى شكم او بگذارند، چون شب تاریك شد مردم از او پراكنده شدند، اهل زندان دیدند ملكى به نزد آن حضرت آمد و گفت: اى جرجیس! حق تعالى مى ‏فرماید: صبر كن و شاد باش و مترس كه خدا با تو است و تو را از ایشان خلاصى خواهد داد و ایشان تو را چهار مرتبه خواهند كشت و من الم و آزار را از تو دفع مى ‏كنم.
چون صبح شد آن پادشاه گمراه آن مقرّب درگاه اله را طلبید و حكم نمود كه تازیانه‏اى بسیار بر پشت و شكم آن حضرت زدند و بازگفت كه او را به زندان برگردانیدند و به اهل‏ مملكت خود فرمانها نوشت كه هر ساحر و جادوگرى كه در مملكت او باشد به نزد او بفرستند، پس فرستادند ساحرى را كه از همه ساحران ماهرتر بود و هر جادوئى كه توانست كرد و در آن حضرت تأثیر نكرد، پس زهر كشنده‏اى آورد و به آن حضرت خورانید، پس آن حضرت فرمود: «بسم اللّه الّذی یضلّ عند صدقه كذب الفجرة و سحر السّحرة» پس هیچ ضرر به آن حضرت نرسانید، پس آن ساحر گفت: اگر من این زهر را به جمیع اهل زمین مى‏خورانیدم هرآینه قوتهاى ایشان را مى‏كند و احشاى ایشان را مى‏ریخت و خلقت همه را متغیر مى‏كرد و دیده‏هاى ایشان را كور مى‏كرد، پس اى جرجیس! توئى نور و روشنى‏بخش راه هدایت و چراغ ظلمات اهل ضلالت و توئى حقّ یقین، شهادت مى‏دهم كه خداوند تو بر حقّ است و هر چه غیر اوست باطل است، به او ایمان آوردم و تصدیق كردم به پیغمبران او و توبه مى‏كنم بسوى او از آنچه مرتكب شدم.
پس پادشاه او را كشت، و باز آن حضرت را به زندان فرستاد و او را به انواع عذاب معذّب گردانید و فرمود او را پاره پاره كردند و در چاهى افكندند و مجلسى آراست و مشغول شد به شراب و طعام خوردن، پس حق تعالى امر فرمود باد را كه ابر سیاهى برانگیخت و صاعقه‏ هاى عظیم حادث شد، و زمین و كوهها بلرزیدند و مردم همه ترسیدند كه هلاك خواهند شد، خدا میكائیل را امر فرمود بر سر چاه آمد و گفت: برخیز اى جرجیس به قوّت خداوندى كه تو را آفریده و مستوى الخلقه گردانیده است.
پس آن حضرت زنده و صحیح برخاست، و میكائیل او را از چاه بیرون آورد و گفت:صبر كن و بشارت باد تو را به ثوابهاى الهى.
پس جرجیس علیه السّلام بازرفت به نزد پادشاه و فرمود: حق تعالى مرا بسوى تو فرستاده است كه به من حجت بر تو تمام كند، پس سپهسالار لشكر او گفت: ایمان آوردم به خداى تو كه تو را بعد از مردن زنده گردانید و گواهى مى‏دهم كه او حقّ است و هر خدائى غیر او هست همه باطلند، و چهار هزار كس متابعت او كردند و ایمان آوردند و تصدیق آن حضرت نمودند، پس پادشاه همه را به شمشیر قهر هلاك كرد و امر فرمود لوحى از مس ساختند و آتش بر روى آن افروختند تا سرخ شد و آن حضرت را به روى آن خوابانیدند و سرب گداخته در گلوى او ریختند و میخهاى آهن بر دیده‏ها و سر مباركش دوختند پس میخها را كشیدند و سرب گداخته به جاى آنها ریختند، پس چون دید كه به اینها كشته نشد امر كرد آتش بر آن حضرت افروختند تا سوخت و خاكستر شد و امر كرد تا خاكسترش را به باد دادند.
پس خدا امر فرمود حضرت میكائیل علیه السّلام را كه حضرت جرجیس علیه السّلام را ندا كرد و زنده شد و ایستاد به امر خدا و رفت به نزد پادشاه در وقتى كه در مجلس عام نشسته بود و باز تبلیغ رسالت الهى به او نمود، پس شخصى از اصحاب آن گمراه برخاست و گفت: در زیر ما چهارده منبر هست و در پیش ما خوانى هست و چوبهاى اینها از درختهاى متفرّقند كه بعضى میوه دهنده و بعضى غیر میوه، اگر سؤال كنى از پروردگار خود كه هر یك از اینها را درختى گرداند و پوست و برگ بهم رسانند و میوه بدهند من تصدیق تو مى‏كنم.
پس آن حضرت به دو زانو درآمد و دعا كرد، در همان ساعت همه درخت شدند و برگ و میوه بهم رسانیدند، پس پادشاه امر كرد آن حضرت را در میان دو چوب گذاشتند و آن چوبها را با آن حضرت با ارّه به دونیم كردند پس دیگ بزرگى حاضر كردند، زفت و گوگرد و سرب در آن دیگ ریختند و جسد شریف آن حضرت را در آن دیگ گذاشتند و آتش افروختند در زیر آن دیگ تا جسد آن حضرت با آنها بهم آمیخته شد، پس زمین تاریك شد، و حق تعالى حضرت اسرافیل را فرستاد نعره‏اى بر ایشان زد كه همه به رو در افتادند و دیگ را سرنگون كرده گفت: برخیز اى جرجیس به اذن خدا، پس به قدرت حق تعالى آن حضرت صحیح و سالم ایستاد و رفت به نزد آن پادشاه ملعون گمراه باز تبلیغ رسالت نمود.
چون مردم او را دیدند تعجب كردند، پس زنى آمد و به آن حضرت عرض كرد: اى بنده شایسته خدا! ما گاوى داشتیم كه به شیر آن تعیّش مى‏كردیم و مرده است و مى‏خواهیم كه آن را زنده گردانى.
آن حضرت فرمود: این عصاى مرا بگیر ببر و بر سر گاو خود بگذار و بگو: جرجیس مى ‏گوید برخیز به اذن خدا.
چون چنین كرد گاو زنده شد، و آن زن ایمان آورد.
پس پادشاه گفت: اگر من این ساحر را بگذارم، قوم مرا هلاك خواهد كرد.
پس همه اجتماع كردند بر قتل آن حضرت، پس امر كرد كه آن حضرت را بیرون برند و گردن بزنند، پس چون آن حضرت را بیرون بردند عرض كرد: خداوندا! اگر بت‏پرستان را هلاك خواهى كرد از تو سؤال مى‏كنم كه مرا و یاد مرا سبب شكیبائى گردانى براى هر كه تقرّب جوید بسوى تو به صبر كردن در نزد هر هولى و بلائى.
پس باز آن حضرت را گردن زدند و برگشتند، همه به یك‏دفعه به عذاب الهى هلاك شدند.
حیاة القلوب ج‏2 1295
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.
قرآن دفترچه شناخت خدا...
ما را در سایت قرآن دفترچه شناخت خدا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 8ghoranshenakhtkhodasb بازدید : 133 تاريخ : چهارشنبه 17 خرداد 1396 ساعت: 4:21